تقدیم به مردان پولادین سرزمینم که مرگ را به سخره گرفتند.
گذشت مرد و گذشت از برابرش خنجر
شهاب و صاعقه و رقص آتش و اخگر
ستون قامت مرد از ستاره گلباران
و دست های بلندش، ستاره باران تر !
حضور سرمدیش در هزاره ها جاری
شراره های نگاهش نگشته خاکستر
سرود سبز صدایش به صخره می پیچد
و آبنوس چشمش بصیر و عصیانگر
به باغ خاطره های شکسته ره می زد
و سرزمین قلم های خشک بی جوهر
که ناگهان بخراشید آب را ، آتش
و چشمه ها کردند همه درد را باور
زمان شکست و تقدیر راه دیگر زد
و مرد رهسپر سالکوچه های قَدَر
کمان حادثه هر دست سایه و مسلخ
و تیر واقعه هر چشم لاله گون سحر
روانه گشت به تاریکی زمانه ی مسخ
و طاق های مقرنس سراچه ها بی در
در انحنای زمان و بلوغ و بیداری
روانه بود علی رقم دیو لاخ و خطر
به شوق زمزمه بودن و بازشکفتن
گذشت تابدمد در هزاره های دگر
به شوق آنکه بنالد به نای چوپان ها
گذشت مرد و گذشت از برابرش خنجر!
چهره از اشک به پیرای که دریا کم توست
آنچه بارد ز قلم قطره ای از ماتم توست
گرچه گل های تو پر پر به رخ خاک شدند
به ثریا شده و کوکب و افلاک شدند
چشم بد دور که خاکت گل و ریحانه بارد
مسلخ عشق تو حلاج به دامان دارد
لوحش الله که چه خاکی همه اش غیرت عشق
نقش ناموس ازل سر زده از طلعت عشق
ناله ات می شنوم ، کاکل تو می بویم
خاک دل سوخته ام ، با تو سخن می گویم:
چه شده ، زخمی شده خون پالایی
خاک و خون را به رخ سرخ شرف آلایی
آی ای سبز من ای سرخ من ای شهر بلا
کم نداری به خدا از شرف کر ب و بلا
نازمت شهر من افسانه دوران شده ای
بازم هم ملک دلی ، گرچه که ویران شده ای
با عنایات خدا باز زجا برخیزی
پرچم عزت خود را به فلک آویزی
دست هامان به چراغانی تو می آید،
مژده بر خاک درت سرمه خون می ساید
باز هم گل به چمن ریزی و گلبوی شوی
تا شرف هست بروجرد شرفجوی شوی
برچسب ها : شعر ادبی درباره ی شهیدان,